بگوئید که من
تا ابد در کنارش می مانم
به او بگوئید که همیشه به یادش هستم
به او بگوئید که فقط او را می پرستم
به او بگوئید که بدون حضورش من هم نخواهم ماند
به او بگوئید که تمام خاطراتم با یاد اوست
به او بگوئید که روزی دستانم را به دستانش می رسانم
به او بگوئید که تمام آن شبهای مهتابی را فدای چشمانش می کنم
به او بگوئید که قلبم فقط به عشق و یادش می تپد
به او بگوئید...بگوئید که اسیر برق نگاهش شده ام
آری به او بگوئید
پدر بزرگ،درباره چه می نویسید؟
- درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسیم،مدادی است که با آن مینویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید:
- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام!
پدر بزرگ گفت: بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی.
صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد.
صفت دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود (و اثری که از خ.د به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی ، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتر ی شوی.
صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه ، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری ، مهم است.
صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سرانجام پنجمین صفت مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد. پس بدان هر کار در زندگی ات می کنی ، ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی ، هشیار باشی و بدانی چه می کنی ...
برای ستاره ها ازطلوع ماه گفتم تا از تاریکی شب دلتنگ نشونداما افسوس که ستاره ها به تاریکی آسمان دلخوش کرده بودند وبه جلوه در تاریکی می اندیشیدندآنگاه که من در گوشه ای سرد از دوری ماه سوسو می زدم
وچه تاریکی وحشتناکی است برای ستاره ای که رنگش با رنگ دیگر ستاره ها فرق داشته باشد و نخواهد همرنگ با دیگر ستاره ها باشد.
چه سخت است تحمل تاریکی وقتی که از ماه پشت ابر نور بگیری و ستاره های اطرافت به غلط زدن در دل تاریکی دلخوش کرده باشند،نه به ماه توجه کنند،نه به ابری که جلوی جلوه ماه را می گیرد .
ای ستاره های آسمان دنیا،سکوت تا چند،تاریکی تا صبح بیشتر نمی ماند.
اگر صبح شود در روشنایی که بی جلوه می شوید هیچ،در روز که گم می شویدهیچ، نیست می شوید.
ای ستاره ها، اگر دست در دست هم دهید، اگر ابر را به یاری هم کنار زنید، اگر همه تبدیل به یک نور شویددیگرهیچ دلخسته ای در تاریکی نمی شکند.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اگه یکی رو دیدی که . . .
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر میگرده و نگات میکنه بدون براش
مهمی.
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی بر میگرده و نگات می کنه بدون واسش
قشنگی.
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه می کنی می یاد باهات اشک میریزه
بدون دوست داره.
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف میزنی ترکت می کنه بدون
عاشقته
در رویا دیدم که با خدا حرف می زنم
او از من پرسید: آیا مایلی از من چیزی بپرسی؟
گفتم...اگر وقت داشته باشید...
لبخند زد و گفت: زمان برای من تا بی نهایت ادامه دارد
چه پرسشی در ذهن تو برای من هست؟
پرسیدم: چه چیزی در رفتار انسان ها هست که شما را شگفت زده می کند؟
پاسخ داد: آدم ها از بچه بودن خسته می شوند...عجله دارند بزرگ شوند و سپس... آرزو دارند دوباره به دوران کودکی باز گردند
سلامتی خود را در راه کسب ثروت از دست میدهند و سپس ثروت خود را در راه کسب سلامتی دوباره صرف می کنند.....
چنان با هیجان به آینده فکر میکنند که از حال غافل می شوند. به طوری که نه در حال زندگی میکنند نه در آینده .
آن ها طوری زندگی میکنند، انگار هیچ وقت نمی میرند و جوری می میرند...انگارهیچ وقت زنده نبودند.
ما برای لحظاتی سکوت کردیم، سپس من پرسیدم . . .
مانند یک پدر کدام درس زندگی را مایل هستی که فرزندانت بیاموزند؟
پاسخ داد: یاد بگیرند که نمی توانند دیگران را مجبور کنند که دوستشان داشته باشند
ولی میتوانند طوری رفتار کنند که مورد عشق و علاقه دیگران باشند
یاد بگیرند که خود را با دیگران مقایسه نکنند
یاد بگیرند دیگران را ببخشند با عادت کردن به بخشندگی
یاد بگیرند تنها چند ثانیه طول میکشد تا زخمی در قلب کسی که دوستش دارید ایجاد کنید
ولی سالها طول میکشد تا آن جراحت را التیام بخشید
یاد بگیرند یک انسان ثروتمند کسی نیست که دارایی زیادی دارد
بلکه کسیست که کمترین نیازی و خواسته را دارد
یاد بگیرند کسانی هستند که آن ها را از صمیم قلب دوست دارند
ولی نمی دانند چگونه احساس خود را بروز دهند
یاد بگیرند و بدانند دو نفر میتوانند به یک چیز نگاه ولی برداشت آن ها متفاوت باشد
یاد بگیرند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند بلکه انسانها باید قادر به بخشش و عفو خود نیز باشند
سپس من از خدا تشکر کردم و گفتم آیا چیز دیگری هم وجود دارد که مایل باشی فرزندانت بدانند؟
خداوند لبخند زد و پاسخ داد: فقط این که بدانند من این جا و با آنها هستم . . . برای همیشه.
دیگه کنکور 87 و واسه همه جرقه ای ها آرزوی موفقیت دارم
دخترا هم خوب زود روحیشونو میبازنا
این الان داره فکر میکنه کی باید بره خدمت
حالا خودمونیما خواب هم وست تست زدن می چسبه نه
بابا همه رفتن تو داری تست میزنی بی خیال حالا دوم شدی هم اشکالی نداره
رفته بودم سرخاک پدربزرگم .. ای هر از گاهی برای تسکین روحیه بد چیزی نیست ..
غرق افکارم شده بودم که یکی یه سنگ انداخت کنارم .. از گشت و گذار توی خاطرات که شوت شدم بیرون دیدم جل الخالق پدربزرگم چن قدم اون ورتر نشسته ... یه دفعه آقاجون گفت : چیه پسر مگه روح دیدی ؟ و فرتی زد زیر خنده .... " این آخر کاری کچل شدیم هیچی چل هم شدیم روح آقاجون اینجا ؟" ولی مثه ایکه یه کم بلند بلند فکر کرده بودم که آقاجون گفت :" قشنگ ... چیه مگه ... تا حالا روح ندیدی ؟ "
بگذریم که چند دقیقه ای صرف شد که روح آقاجون حالیم کرد نه خوابم و نه مشکلی هست .. گاهی از این مسائل پیش می یاد .
گفتم خب آقا جون بتعریف بینیم .... چه خبر .. ( وقتی زنده بود باهاش خیلی مچ بودم ) گفت : " چی ؟ هیچی .. بابا بیچاره شدیم .. "
- چرا ... چی شده مگه ؟
- هیچی ... آقا تو این ظل گرما هی فرت و فرت برقمون می ره ما هم پختیم به جون تو ..
- جل الخالق .. مگه اونجا هم برق و ایناس ؟
- آره بابا پس چی ؟ البته ما که هنوز کامل منتقل نشدیم ...
- چرا پس ؟
- فضولی موقوف ...
- چشم .. حالا برق برای چیتونه ؟
- آی کیو ... .برق برای کولر دیگه .. فکر کردی کشته مرده ی توام که اینجا اومدم ؟ دو ساعته منتظرم بری که بیام بیرون یه تنی به آب بزنم .
( آخه اونجایی که آقاجون خاک شده به طرز خفنی خوش آب و هواس .. رودخونه ... سایه ... درخت )
- ای بدجنس .. منو بگو هر از گاهی می یام برات فاتحه می دم ..
- خب بابا قهر نکن .... اومد یه کم گپ بزنیم .. یه دو تا بطری هم آوردم آب کنم ببرم ..
- آب برای چی ؟
- اینو .... خب چون آب اینجا قطع می شه .. اونم وسط روز ... ملت تشنه بدون برق هلاک می شیم ..
- به حق چیزای نشنیده .. دیگه چی ؟
- هیچی نوه جان .. دست رو دلم نذار ... این قبره رو خواستیم با مادربزرگت بفروشیم بریم توی یه قطعه دیگه .. آقا بیا ببین قیمتا رو ... شب می خوابن صبح دوبل می شه ... تورم اقتصادی هم دهن روحای محترم رو سرویس کرده ... امروز رفتم خیر سرم گوجه بخرم شده کیلویی پونزده چوق ... آخه این یعنی چی .... دیگه قید سالاد و املت و اینا رو هم باید بزنیم .. تازه شنیدم قیمت نون هم می خواد زیاد بشه ....
- به به .. اونجا هم که شیر تو شیره ....
- اینو بگم ... دیروز مراقب یه جلسه امتحان بودم ساعت شیش تا هفت و نیم ... ملت تا نشستن امتحان بدن برق رفت ... آی کاش بودی و می دیدی که طفلکی ها مثه موش کور داشتن چیز می نوشتن ...
بینم تو کار و زندگی نداری نشستی داری منو سین جین می کنی ؟ پسر مگه تو درس و مشق نداری .. ( خدا بیامرز همیشه اینو بهم می گفت )
پاشو برو بینم می خوام یه کم استراحت کنم ..
منم مثه بچه های خوب پاشدم رفتم درحالی که فکر می کردم توی چه دنیای خوبی زندگی می کنم
در پایان این مطلب میخوام یه چیز رو اعتراف کنم اونم اینه که دلم واستون یه ذره شده بچهها همتونو از صمیم قلب دوست دارم حتی اونایی که با من بد بودن
هر چند روز زن دیروز بود ولی اینو امروز بخونید بد نیست
روز زن بر زنان ناظنین(!) مبارک باد!
زن نباید به فکر مش باشد
مش همین پنج ماه و شش باشد
هی نگردد پی تل و گلسر
بهر مویش به فکر کش باشد
خواستگاران خوب رد نکند
کم پی فال و شیش و بش باشد
مرد خوبی به تور خود بزند
حرفهای ، تیز ، با برش باشد
همسر مرد سالمی بشود
نه عجوزی که مرتعش باشد
مردی آنسان که در کشاکش دهر
سنگ باشد نه اینکه کش باشد!
ورنه در کار وی گره افتد
مشکلش حرکت و جهش باشد
با جوانان پیر ، کم بپرد
گر چه آمادهی پرش باشد!
عشق وقتی که اتفاق افتاد
متمایل به واکنش باشد!
چشم دلدار خویش را هرشب
سیر سازد به هر روش باشد
قلب او را چنان کند تسخیر
تا شب و روز در تپش باشد
ندهد گیر هی به شوهر خویش
هی نخواهد پی تنش باشد
نکند با کسی مقایسهاش
کم بدنبال سرزنش باشد
دست در جیب شوهرش نکند
بلکه در جیب وی شپش باشد
احتمالا بگیرد او را برق
شوهرش گر که سیمکش باشد
زن ز مردش مراقبت نکند
مرد امـــــــا مراقبش باشد
فیض اگر خواست رندی از دهنش
فکر گازیدن لبش باشد!
بوی یاس می آید . بوی بهار نارنج . بوی عشق.
بوی کوچه ی نم زده از باران بهاری.
صدای جیک جیک گنجشکان. صدای ریزش آب زلال از سطحی بلند.
صدای سهراب که می خواند: تا شقایق هست زندگی باید کرد.
لذت قدم زدن آرام زیر باران نم نم .لذت برخورد نسیمی خنک با صورت.
بهار آمده باور کن.
باور کن زندگی جاریست.در این میان تنها تو راکدی . بلند شو و همتی کن . خود را از این پیله تنهایی برهان.
به خاطر گذشته دیگر افسرده مباش چون گذشته!
به نقطه ای از دور دست بنگر . جایی که تو ایستاده ای با لبخندی بر لب و کوله باری از موفقیت.من اطمینان دارم که تو همیشه توانایی داری.
پس تو نیز به خودت اطمینان کن. دیگر اکنون به بوی عشق دلخوش باش.