و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی آمد نزدیک،گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام
سازنده ترین کلمه گذشت است، آن را تمرین کن.
پر معنی ترین کلمه ما است، آن را به کار ببر.
عمیق ترین کلمه عشق است، به آن ارج بنه.
بی رحم ترین کلمه تنفر است، از بین ببرش.
خود خواهانه ترین کلمه من است، از آن حذر کن.
ناپایدارترین کلمه خشم است، آن را فرو ببر.
بازدارنده ترین کلمه ترس است، با آن مقابله کن.
با نشاط ترین کلمه کار است، به آن بپرداز.
پوچ ترین کلمه طمع است، آن را بکش.
سازنده ترین کلمه صبر است، برای داشتنش دعا کن.
روشن ترین کلمه امید است، به آن امیدوار باش.
ضعیف ترین کلمه حسرت است، آن را نخور.
تواناترین کلمه دانش است، آن را فراگیر.
محکم ترین کلمه پشتکار است، آن را داشته باش.
سمی ترین کلمه شانس است، به امید آن نباش.
لطیف ترین کلمه لبخند است، آن را حفظ کن.
ضروری ترین کلمه تفاهم است، آن را ایجاد کن.
سالم ترین کلمه سلامتی است، به آن اهمیت بده.
اصلی ترین کلمه اعتماد است، به آن اعتماد کن.
دوستانه ترین کلمه رفاقت است، از آن سوء استفاده نکن.
زیباترین کلمه راستی است، با آن رو راست باش.
زشت ترین کلمه دورویی است، یک رنگ باش.
ویرانگرترین کلمه تمسخر است، دوست داری با تو چنین شود؟
آرام ترین کلمه آرامش است، به آن برس.
عاقلانه ترین کلمه احتیاط است، حواست را جمع کن.
دست و پاگیرترین کلمه محدویت است، اجازه نده مانع پیشرفت بشود.
سخت ترین کلمه غیر ممکن است، وجود ندارد.
مخرب ترین کلمه شتابزدگی است، مواظب پل های پشت سرت باش.
تاریک ترین کلمه نادانی است آن را با نور علم روشن کن.
کسی که هیچگاه خطایی مرتکب نشده هرگز کار جدیدی را هم شروع نکرده است.
سوالی که گاهی مرا گیج میکند این است که من دیوانه ام یا دیگران؟
میز، صندلی، ظرفی میوه و یک ویولن. انسان برای شاد بودن به چیز دیگری نیاز دارد؟
جایی که عشق باشد سوال نخواهد بود.
تمام دانش ما، در مقایسه با واقعیت، ابتدایی و کودکانه است. ولی با این حال با ارزش ترین دارایی ما است.
خشم در آغوش احمق ها خانه میکند.
هر احمقی میتواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند. برای حرکت در جهت عکس به کمی نبوغ و مقداری زیادی جرات نیاز است.
به کسی که حقیقت را در امور جزئی جدی نگیرد نمیتوان در امور بزرگ اعتماد نمود.
همه ما در پیشگاه خداوند به یک اندازه خردمند هستیم و به یک اندازه احمق.
چقدر کم اند آنانی که با چشمهای خود میبینند و با قلبهای خود احساس مینمایند.
نیروی جاذبه مسئول افتادن افراد در عشق نیست.
دوست دارم افکار خدا را بدانم.... بقیه چیزها فقط جزئیات اند.
اگر A معادل موفقیت باشد آنگاه فرمول چنین است: A=X+Y+Z که در آن X کار، Y بازی وZ بسته نگه داشتن دهان است .
اگر مردم فقط بخاطر ترس از تنبیه خوب هستند و امید به پاداش دارند پس باید خیلی تاسف بخوریم.
اگر واقعیات با نظریات نمیخوانند واقعیت را تغییر دهید.
اطلاعات به معنی دانش نیست.
روشنفکران مشکلات را حل میکنند ولی نوابق از بروز آنها جلوگیری مینمایند.
از دیروز درس بگیرید، در امروز زندگی کنید و به فردا امیدوار باشید. مهم این است که از پرسیدن باز نایستید.
عشق نسبت به وظیفه، معلم بهتری است.
هرگز کاری بر خلاف وجدان خود نکنید، حتی اگر قانون از شما بخواهد.
هیچگاه یک کنجکاوی مقدس را از دست ندهید.
انبوهی از آزمایشها نمیتواند ثابت کنند که من درست گفته ام، ولی تنها یک آزمایش میتواند ثابت کند که اشتباه گفته ام.
سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید با ارزش شوید.
ارزش آدمی با آنچه که میدهد معلوم میشود نه با آنچه که میگیرد.
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور بلکه به خاطر کسانی که آن شرارتها را نگاه میکنند و کاری در مورد آن انجام نمیدهند.
وقتی راه حل ساده باشد یعنی اینکه خدا در حال پاسخ دادن است.
احتیاجی به تفکر عمیق نیست. از زندگی روزمره هم میتوان فهمید که هر کسی برای دیگران زنده است.
واقیت فقط یک توهم است که البته خیلی ایستادگی میکند.
اغلب معلم ها وقت خود را با پرسیدن سوالهایی که هدف از آنها یافتن چیزهایی است که دانش آموز نمیداند تلف میکنند. هنر واقعی در پرسشگری آن است که ببینیم دانش آموز چه میداند و یا قادر به آموختن چیست.
هرگز آموختن را وظیفه ندانید، بلکه موقعیتی برای درک زیبایی در عرصه روح است و برای این پدیده آمده که شما از آن لذت ببرید و جامعه از کارهای آینده ی شما منتفع گردد.
زندگی با ارزش تنها از آن کسی است که برای دیگران زنده باشد.
ذهن خلاق هدیه ای مقدس و ذهن حسابگر خدمتکاری صادق است. ولی ما جامعه ای ساخته ایم که خدمتکار را گرامی میدارد و هدیه را فراموش نموده است.
زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.
سلام چون گفته بودید مطلب حسابداری بزنیم من این لینک رو گذاشتم تا درسخونای کلاس استفاده کنند شما فقط با کلیک کردن روش سوالات کارشناسی ارشد رو ببینید. برای دانلود اینجا کلیک کنید
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .
داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال به راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. به پرو پای فرشته ها و انسان پیچید. خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی."
تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و حداقل این یک روز را زندگی کن. لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز؟ چه کار می توان کرد؟ خدا گفت: آنکس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد، هزارسال هم بکارش نمی آید.
و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گوی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد. بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این یک روز چه فایده ایی دارد؟
بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم. آنوقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرو رویش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا برود. می تواند بال بزند. او در آن یک روز، آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی هم بدست نیاورد، اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید، روی چمن خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آن ها که او را نمی شناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند و بقولی چشم دیدن او را نداشتند از ته دل دعا کرد.
او در همان یک روز با دنیا و هر آنچه در آن است آشتی کرد و خندید و سبک شد. لذت برد و شرمسار شد و بخشید و عاشق شد و عبور کرد و تمام شد او در همان یک روز زندگی کرد و فرشته ها در تقویم خدا نوشتند : "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!"
روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که شماره تولد، شما را از آن چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید :
فرض می کنیم که شما متولد 29 اردیبهشت 1364 هستید.اردیبهشت ماه دوم (2) سال است پس :
9=1+8=18=5+9+3+1=1395=1364+2+29
شماره تولد 9 است و اکنون می توانید آنچه راکه مربوط به این شماره است با خود مطابقت دهید.
تفسیر اعداد:
1- خالق و مبتکر:
""یک"" ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه عقاید جدید و بدیع دارند و این حالت در آنها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی کارها و مسائل بر حول محوری که آنها می گویند و تعیین می کنند در گردش باشد و چون مبتکر هستند، گاهی خود خواه می شوند. با این حال ""یک"" ها بشدت صادق و وفادارند و به خوبی مهارتهای سیاسی را یاد میگیرند . همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق این هستند که ""بهترین"" باشند . در استخدام خود بودن و برای خود کار کردن بزرگترین کمک به آنهاست ولی باید یاد بگیرند عقاید دیگران ممکن است بهتر باشد و باید با رویی باز آنها را نیز بشنوند.
2- پیام آور صلح :
""دو"" ها سیاستمدار به دنیا می آیند ! از نیاز دیگران خبر دارند و غالبا پیش از دیگران به آنها فکر می کنند . اصلا تنهایی را دوست ندارند . دوستی و همراهی با دیگران برایشان بسیار مهم است و می تواند آنها را به موفقیت در زندگی رهنمون سازد. اما از طرف دیگر ، چنانچه در دوستی با کسی احساس ناراحتی کنند ترجیح می دهند تنها باشند.از آنجایی که ذاتا خجالتی هستند باید در تقویت اعتماد به نفس خود تلاش کنند و با استفاده از لحظه ها و فرصت ها آنها را از دست ندهند.
3- قلب تپنده زندگی :
"" سه "" ها ایده آلیست هستند، بسیار فعال،اجتماعی،جذاب،رمانتیک وبسیار بردبار و پر تحمل .خیلی کارها را با هم شروع می کنند اما همه آنها را پیگیری نمی کنند. دوست دارند که دیگران شاد باشند و برای این کار تمام تلاش خود رابه کار می گیرند. بسیار محبوب اجتماعی و ایده آلیست هستند اما باید یاد بگیرند که دنیا را از دید واقعگرایایه تری هم ببینند.
4- محافظه کار :
""چهار"" ها بسیار حساس و سنتی هستند. آنها عاشق کارهای روزمره، روتین و پیرو نظم و انضباط هستند و تنها زمانی وارد عمل می شوند که دقیقا بدانند چه کاری باید انجام دهند. به سختی کار و تلاش می کنند. عاشق طبیعت و محیط خارج از خانه هستند. بسیار مقاوم و با پشتکار هستند. اما باید یاد بگیرند که انعطاف پذیری بیشتری داشته و با خود مهربانتر باشند.
5- ناهماهنگ با جماعت :
""پنج"" ها جهانگرد هستند و کنجکاوی ذاتی، خطر پذیری و اشتیاق سیری ناپذیر آنها به جهان هستی و دیدن محیط اطراف خود،غالبا برایشان درد سر ساز می شود. آنها عاشق تنوع هستند ودوست ندارند مانند درخت در یک جا ثابت بمانند. تمام دنیا مدرسه آنهاست و در هر موقعیتی به دنبال یادگیری هستند. سوالات آنها هرگز تمام نمی شود. آنها به خوبی یاد گرفته اند که قبل از اقدام به عمل، تمامی جوانب کار را سنجیده و مطمئن شوند که پیش از نتیجه گیری ،تمامی حقایق را مد نظر قرار داده اند.
6- رمانتیک و احساساتی :
"" شش"" ها ایده آلیست هستند و زمانی خوشحال می شوند که احساس مفید بودن کنند. یک رابطه خانوادگی بسیار محکم برای آنها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اعمالشان بر تصمیم گیری هایشان موثر است و آنها حس غریب برای مراقبت از دیگران و کمک به آنها دارند. بسیار وفادار و صادق بوده و معلمان بزرگی می شوند. عاشق هنرو موسیقی هستند. دوستانی صادق و در دوستی ثابت قدم هستند.""شش"" ها باید بین چیزهایی که می توانند آنها را تغییر دهند و چیزهایی که نمی توانند، تفاوت قائل شوند.
7- عاقل و خردمند :
""هفت"" ها جستجو گر هستند. آنها همیشه به دنبال اطلاعات پنهان و مخفی بوده و به سختی اطلاعات به دست آمده را با ارزش حقیقی آن می پذیرند.احساسات هیچ ارتباطی با تصمیم گیری های آنها ندارد. با اینکه در مورد همه چیز در زندگی سوال می کنند اما دوست ندارند مورد پرسش واقع شوند و هیچگاه کاری را ابتدا به ساکن با سرعت شروع نمی کنند و شعارآنها این است که به آرامی می توان مسابقه را برد. آنها فیلسوفهای آینده هستند؛ طالبان علم که به هر چه می خواهند می رسند و سوال بی جوابی ندارند . مرموز هستند و در دنیای خودشان زندگی می کنند و باید یاد بگیرند در این دنیا چه چیزی قابل قبول است و چه چیزی نه!
8- آدم کله گنده :
""هشت "" ها حلال مشکلات هستند. اساسی و حرفه ای سراغ مشکل رفته و آن را حل می کنند. قضاوتی درست دارند و بسیار مصمم هستندو طرحهاو نقشه های بزرگی دارند و دوست دارند زندگی خوبی داشته باشند. مسوولیت افراد را بر عهده می گیرند و مردم را با هدف خاص خود می بینند. با شرایط ویژه ای این امکان رابه وجود می آورند که دیگران همیشه آنها را رئیس ببینند.
9- اجرا کننده و بازیگر :
""نه "" ها ذاتا هنرمند هستند . بسیار دلسوز دیگران و بخشنده بوده و آخرین پول جیب خود را نیز برای کمک به دیگران خرج میکنند . با جذابیت ذاتی شان اصلا در دوست یابی مشکلی ندارند و هیچ کـس برای آنها فرد غریبه ای به حساب نمی آید.در حالات مختلف شخصیت های متفاوتی از خود بروز می دهند و برای افرادی که اطرافشان هستند شناخت این افراد کمی دشوار به نظر می رسد . آنها شبیه بازیگرانی هستند که در موقعیت های مختلف رفتارهای متفاوتی نشان می دهند. افرادی خوش شانس هستند اما خیلی وقتها از آینده خود بیمناک و نسبت به آن هراسان هستند. آنها برای موفقیت باید به یک دوستی و عشق دو جانبه که می تواند مکملشان در زندگی باشد دست یابند
عشق یعنی آشنایی با حسین(ع)
عشق یعنی روشنایی با حسین(ع)
عشق یعنی آب هم شرمنده است
عشق یعنی رهنمایی یا حسین(ع)
عشق یعنی همنوایی با حسین(ع)
یا حسین(ع)و یا حسین(ع)و یا حسین(ع)
عشق یعنی انقلاب کربلا
درس خواندن از کتاب کربلا
عشق یعنی یک تولد در فنا
عشق یعنی آفتاب کربلا
عشق یعنی بی ریایی با حسین(ع)
یا حسین(ع)و یا حسین(ع)و یاحسین(ع)
عشق یعنی ظهر عاشورا نماز
در میان خاک و خون، خواندن نماز
عشق یعنی دین حق سیراب شد
دین با خون حسین(ع) شد سرفراز
عشق یعنی کربلایی با حسین(ع)
یا حسین(ع)و یا حسین(ع)و یا حسین(ع)
عشق یعنی شور و حالی با حسین(ع)
عشق یعنی اتصالی با حسین(ع)
عشق یعنی خوردن نان حلال
زندگی بی زوالی با حسین(ع)
عشق یعنی یک وصالی با حسین(ع)
یا حسین(ع)و یا حسین(ع)و یا حسین(ع)
عشق یعنی کربلایی با حسین(ع)
بستن عهد و وفایی با حسین(ع)
ای برادر با خودت اندیشه کن
عشق یعنی تا کجایی با حسین(ع)
عشق یعنی با خدایی با حسین(ع)
یا حسین(ع)و یا حسین(ع)و یا حسین(ع)
یک هزار و سیصد و هفتادمین سالگرد انقلاب خونین کربلا را خدمت شما خوبان و همکلاسیان تسلیت گفته، عزاداریتان مقبول درگاه حسینی.
یک شرکت بزرگ قصد استخدام تنها یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که تنها یک پرسش داشت. پرسش این بود :
شما در یک شب طوفانی سرد در حال رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یک
ایستگاه اتوبوس در حال عبور کردن هستید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما میتوانید تنها یکی از این سه نفر را برای سوار نمودن بر گزینید. کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را بطور کامل شرح دهید :
پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید ...
ادامه مطلب...
سلام این مطلب رو من خوندم خیلی جالب و آموزنده بود اگه نخونی خودت ضرر کردی حالا تصمیم با خودته!!!!!!!!!!!
در تمام تمرینها سنگ تمام میگذاشت اما چون جثه اش نصف سایر بچههای تیم بود تلاشهایش به جایی نمیرسید. در تمام بازیها ورزشکار امیدوار ما روی نیمکت کنار زمین مینشست اما اصلا پیش نمیآمد که در مسابقه ای بازی کند. این پسر بچه با پدرش تنها زندگی میکرد و رابطه ویژه ای بین آن دو وجود داشت. گرچه پسر بچه همیشه هنگام بازی روی نیمکت کنار زمین مینشست اما پدرش همیشه در بین تماشاچیان بود و به تشویق او میپرداخت. این پسر در هنگام ورود به دبیرستان هم لاغر ترین دانش آموز کلاس بود. اما پدرش باز هم او را تشویق میکرد که به تمرینهایش ادامه دهد. گرچه به او میگفت که اگر دوست ندارد مجبور نیست این کار را انجام دهد. اما پسر که عاشق فوتبال بود تصمیم داشت آن را ادامه بدهد. او در تمام تمرینها تلاشش را تا حد نهایت انجام میداد به امید اینکه وقتی بزرگتر شد بتواند در مسابقات شرکت کند. در مدت چهار سال دبیرستان او در تمام تمرینها شرکت میکرد اما همچنان یک نیمکت نشین باقی ماند. پدر وفا دارش همیشه در بین تماشاچیان بود و همواره او را تشویق میکرد. پس از ورود به دانشگاه پسر جوان تصمیم داشت باز هم فوتبال را ادامه دهد و مربی هم با تصمیم او موافقت کرد زیرا او همیشه با تمام وجود در تمرینها شرکت میکرد و علاوه بر آن به سایر بازیکنان روحیه میداد. این پسر در مدت چهار سال دانشگاه هم در تمامیتمرینها شرکت کرد اما هرگز در هیچ مسابقه ای بازی نکرد. در یکی از روزهای آخر مسابقههای فصلی فوتبال زمانی که پسر برای آخرین مسابقه به محل تمرین میرفت مربی با یک تلگرام پیش او آمد. پسر جوان آرام تلگرام را خواند و سکوت کرد. او در حالی که سعی میکرد آرام باشد زیر لب گفت: پدرم امروز صبح فوت کرده است. اشکالی ندارد امروز در تمرین شرکت نکنم؟ مربی دستش را با مهربانی روی شانههای پسر گذاشت و گفت: پسرم این هفته استراحت کن. حتی برای آخرین بازی در روز شنبه هم لازم نیست بیایی. روز شنبه فرا رسید. پسر جوان به آرامی وارد رختکن شد و وسایلش را کناری گذاشت. مربی و بازیکنان از دیدن دوست وفادارشان حیرت زده شدند. پسر جوان به مربی گفت: لطفا اجازه بدهید من امروز بازی کنم. فقط همین یک روز را. مربی وانمود کرد که حرفهای او را نشنیده است. امکان نداشت او بگذارد ضعیف ترین بازیکن تیمش در مهم ترین مسابقه بازی کند. اما پسر جوان شدیدا اصرار میکرد. مربی در نهایت دلش به حال او سوخت و گفت: باشد میتوانی بازی کنی. مربی و بازیکنان و تماشاچیان نمیتوانستند آنچه را که میدیدند باور کنند. این پسر که هرگز پیش از آن در مسابقه ای بازی نکرده بود تمام حرکاتش به جا و مناسب بود.
تیم مقابل به هیچ ترتیبی نمیتوانست او را متوقف سازد. او میدوید پاس میداد و به خوبی دفاع میکرد. در دقایق پایانی بازی او پاسی داد که منجر به برد تیم شد. بازیکنان او را روی دستهایشان بالا بردند و تماشاچیان به تشویق او پرداختند. آخر کار وقتی تماشاچیان ورزشگاه را ترک کردند مربی دید که پسر جوان تنها در گوشه ای نشسته است. مربی گفت: پسرم من نمیتوانم باور کنم. تو فوق العاده بودی. بگو ببینم چه طور توتنستی به این خوبی بازی کنی؟ پسر در حالی که اشک چشمانش را پر کرده بود پاسخ داد: میدانید که پدرم فوت کرده است. آیا میدانستید او نابینا بود؟ سپس لبخند کم رنگی بر لبانش نشست و گفت: پدرم به عنوان تماشاچی در تمام مسابقهها شرکت میکرد. اما امروز اولین روزی بود که او میتوانست به راستی مسابقه را ببیند و من میخواستم به او نشان دهم که میتوانم خوب بازی کنم.
استعدادها و توانمندیهای جوانان، نوجوانان و نخبگان تنها با تشویق،
ارزش گذاری و بها دادن شکوفا می شوند و در این میان
نیروی عشق و اراده نیز سبب تقویت انگیزه
و عملکردی باور نکردنی و منجر به
موفقیتی حتمی خواهد شد.