من تولم را دوست ندارم،تولم خیلی آدم بدی است،مادرم می گوید چون تولم زیاد شده نمی تواند مرا به کلاس نقاشی بفرستد،من کلاس نقاشی را دوست می دارم، تازه تولم گفته که از این به بعد سیپس (چیپس) هم گران می شود و مادرم دیگر برای من یک سیپس کامل نمی خرد و باید با معصومه(خواهر کوچکم) سیپسم را نصف کنم،من دوست ندارم سیپسم را با معصومه نصف کنم چون او دستهایش همیشه توی دماغش است و من حالم بد می شود.بابایم می گوید باید ماشینمان را بفروشیم چون صاحبخانه با خودکارش یواشکی یک صفر به قرارداد اجاره خانمان اضافه کرده و گرنه باید بریم توی کوچه بخوابیم،بابایم از اداره پول زیاد می گیرد،اداره آدم خوبی است چون پول می دهد اما صاحبخانه آدم بدی است چون پولهای بابایم را می گیرد،صاحبخانه شکم گنده ای دارد چونکه پول های بابایم را گرفته و برای خودش سیپس خریده است،چونکه چونکه او اینکار را می کند من هم دیروز یواشکی آدامسم را گذاشتم توی کفش زن صاحبخانه و با معصومه خندیدیدم خیلی. امروز که بابا از اداره آمده بود میوه خریده بود اما مادرم با او سر صدا کرد که میوه ها گندیده هستند و نمیشود جلوی مهمان گذاشت،پدرم اما گفت که خانم تولم است میوه پیدا نمی شود،پدرم دروغ می گوید من خودم در سریال شبکه یک دیدم که بازیگره داشت موز و نارنگی می خورد،بابا حتما دیگر مارا دوست ندارد که میوه خوب نمی خرد،بابا تازگی ها همش عصبانی است حتی توی خواب هم اخم می کند،اما ما رو که توی خواب نمی بیند پس چرا اخم می کند؟