چشمم ضعیف شد ، اونو برای فروش ، پشت ویترین گذاشتم.
دستم نمک نداشت ، اونو شکستم.
خواستم ازدواج کنم ، عروس دریایی سفارش دادم .
پوست مادر بزرگم چروک شده بود،واسه روز تولدش اتو خریدم.
گرسنم بود ، هوا خوری رو به ، سرما خوردگی ترجیح دادم
دلم گرفته بود ، داد زدم که ولش کنه.
دوست ناباب ،آچار فرانسه خرابکاری هامون.
خواستم ازمجردی بیام بیرون رفتم قاطی مرغا شدم.
برای پیدا کردن کرم دندونام ، تصمیم به خاک برداری کردم.
خواستم ماهی بخورم ، رفتم کرم شکار کردم.
دیر به دانشگاه رسیدم ، برای فردا ، شب تا صبح بیدار موندم
تلوزیونمون برفک داشت واسه آب شدنش اونو از برق کشیدم.
حلقه ی ازدواج ، چیزی که خر شدن آدم ها رو نشون میده.
جوک های بسیار بسیار بهداشتی
رئیس: شما به زندگى پس از مرگ اعتقاد دارید؟
کارمند: بله!
رئیس: خوب است. چون وقتى صبح امروز براى شرکت در مراسم تشییع جنازه پدربزرگتان اداره را ترک کردید، او به اینجا آمد و گفت که مى خواهد شما را ببیند.
اندر وصف شخصیت خسیسان و بخیلان – معمولا هر ده سال یکبار کفش میخرن و همون ده سال یکبار هم که میرن داخل کفش فروشی به فروشنده میگن : سلام . ما بازم اومدیم ! ? — وقتی اطرافیانش بهش میگن بابا اون نوار روضه رو خاموش کن . با جدیت میگه : بزار ببینیم آخرش شام میدن یانه!. ? – در مسابقات رالی در صورت امکان مسافر هم میزنن. ? – وقتی کارت اینترنت اونا تموم میشه میندازنش تو آبجوش. ? – حتی الامکان بعد از تناول موز تا ساعتها آب نمی خورن تا مزه موز نره. ? — و اگه قصد خودکشی هم داشته باشن با برق همسایه اینکارو میکنن. گفته شده این دیالوگهای لحظاتی قبل از مرگ یک آدم به شدت خسیس بوده: مرد در حال مرگ: زن ! محمد کجاست؟ زن: همینجا کنارت نشسته. مرد: علی کجاست؟ زن:اونطرفت نشسته. مرد: ببینم حامد کجاست؟ زن : اونم همینجا نشسته. مرد یهو داد میزنه: پس براچی برق اون اتاق بیخودی روشنه؟ یه نفر تصادف می کنه دنده هاش میشکنه.میره دکتر و از دنده هاش عکس میگیره.عکس رو می ده به دکتر و می پرسه:آقای دکتر من خوب می شم؟ دکتره می گه:نگران نباش با فوتوشاپ درستش می کنم
به یک نفر میگن با بالش جمله بساز میگه رفتم شکار یه پرنده دیدم خواستم بزنم به بالش. میگن با این بالش نه ، با اون بالش. میگه خوب رفتم شکار ، یه پرنده دیدم موندم بزنم تو این بالش یا اون بالش. میگن بابا اصلا” بی خیال ، حالا با تشک جمله بساز . میگه رفتم شکار یه پرنده دیدم تو شک بودم بزنم به این بالش یا اون بالش! توی مسابقه بیستسؤالی شرکتکننده از مجری میپرسه: «جانداره؟» میگه: «نه!» میپرسه: «تو جیب جا میشه؟» مجریه کلی فکر میکنه، بعد میگه: «تو جیب جا میشه اما اگه تو جیبت بریزی، جیبت ماستی میشه!» شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند . نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست . بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : ” نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟ ” واتسون گفت :” میلیون ها ستاره می بینم “. هلمز گفت : ” چه نتیجه ای می گیری؟ “. واتسون گفت : ” از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم . از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد “. شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: ” واتسون ! تو احمقی بیش نیستی ! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند” سرهنگ دایره راهنمائی و رانندگی برای گرفتن امتحان از یک نفر می پرسه اگر در هنگام رانندگی فردی در خیابان جلوی ماشینت ایستاده بود چکار می کنی بوق می زنی یا چراغ می دهی؟ فرد گفت : هیچکدام برف پاکن ماشین را می زنم. سرهنگ : چرا برف پاکن ؟! فرد : برای اینکه بگم یا برو این ور یا برو اونور. یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند… یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر میشه… غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم… منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»… پوووف! منشی ناپدید میشه… بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!… من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای خوردنی ها داشته باشم و تمام عمرم راحت باشم»… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه… بعد غول به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»! نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بدهید که رئیستان اول صحبت کند
شیرهایه میخواسته تاکسی بگیره، به یک تاکسی میگه: مُشتقیم! تاکسیه، پنج متر جلو تر نگه میداره. یارو میگه: ای بـابـا! من که میخواستم اونجا پیاده شم دو تا احمق میرن یک رستوران کلاس بالا، دو تا کوکا سفارش میدند، بعد هم یکی یک ساندویچ از کیفشون درمیارند، شروع میکنند به خوردن. گارسونه میاد میگه: ببخشید،شما نمیتونید اینجا ساندویچ خودتونو بخورید. احمقا یک نگاهی به هم میکنند، ساندویچاشونو باهم عوض میکنن یه نفر زنگ میزنه خونه دوست دخترش، بابای طرف گوشی رو برمیداره، هول میشه میگه: ساعت شانزده و پنجاه و چهار دقیقه یه روز یه نفر کاغذی پیدا میکنه که روش یه شماره تلفن نوشته بود . زنگ میزنه به همون شماره و میگه: آقا من شماره تون رو پیدا کردم آدرس بدید بیارم خدمتتون!
یه نفر کفترشو گم میکنه، تو روزنامه آگهی میده: بیه بیه یه نفر ?? تومن میندازه تو صندوق صداقات، هنوز دوقدم رد نشده بوده، یک ماشین میزنه بهش، درب و داغونش میکنه. همون وقت یک بابای دیگهای داشته یک پولی مینداخته تو همون صندوق، یارو با حال زار پامیشه، میگه: آقا پولتو اونتو ننداز، اون صندوقش خرابه یه نفر میره کله پاچه فروشی، یارو بهش میگه: قربون چشم بگذارم؟ طرف میگه: نه آقا! حداقل صبر کن من برم قایم شم یه نفر ?? تا بچه داشته، بهش میگن: چرا یک بچه دیگه نمیاری، رُند شه؟! میگه: فرزند کمتر، زندگی بهتر یه نفر میره راهپیمایی، میبینه شلوغه برمیگرده یه نفر تو اتوبوس واستاده بوده، یهو میبینه بند کفشش بازه. به کنار دستیش میگه: آقا قربون دستت، یک دقیقه این میله رو نگردار من بند کفشم رو ببندم سه تا دیوانه هم اتاقی بودن - یک روز خبر آوردن که دوتاشون بالا پایین می پرن و میگن که ما سیب زمینی هستیم و داریم تو روغن سرخ میشیم و سومی ساکت نشسته ! رییس بیمارستان هم طبق معمول رفت که این دیوونه رو مرخص کنه. پرسید تو چرا با دوستات نیستی ؟ اون هم گفت : آخه من کف ماهیتابه چسبیدم یه نفر زنگ میزنه خونه دوست دخترش، باباش ور میداره، هول میشه میگه: ببخشید توپمون افتاده یه نفر سوار آسانسور میشه میبینه نوشته ظرفیت ?? نفر با خودش میگه عجب بدبختیه حالا ?? نفر دیگه از کجا بیارم یه بار یه خسیسه داشته با خانوادش از جلوی رستوران رد میشده بوی خوب غذا رو احساس می کنن. به بچه هاش میگه بچه ها اگه بچه های خوبی باشین یه دفه دیگه هم از اینجا ردتون می کنم یه روز یکی خودش رو میزنه به موش مردگی، گربههه میخوردش
یکی می گه : می دونی چرا ماهی ها نمی تونن صحبت کنن؟ اون یکی می گه: اگر تو هم دهنت پر آب بود نمی تونستی صحبت کنی
یک بار یه پرتغاله خودشو داشته به در و دیوار می کوبیده. ازش می پرسن: چرا ایجوری می کنی ؟ می گه: می خوام خونی شم
یکی دستش به پشتش نمیرسیده، زیر پاش صندلی میگذاره
به یکی می گن با توله سگ جمله بساز می گه: طولِ سگ ضرب درعرض سگ می شه مساحت سگ
یک بار یه کچله میره سلمونی . وارد اونجا که می شه همه بهش می خندن.کچله می گه: چیه، اومدم آب بخورم یه روز از یه احمق میپرسن:اگه همه دنیا رو بهت بدن، چیکار میکنی؟ میگه: میفروشم، میرم خارج یک بار یه ماری سالها عاشق یک مار دیگه بوده ولی بعد از چند سال می فهمه شیلنگ بوده یه روز یکی عزرائیل رو می بینه، خودشو میزنه به مردن یه روز یه پیرزن فقیر داشته تو کوچه دنبال چیز با ارزشی میگشته که بره بفروشه. همین طور که داشته میگشته، یه چراغ جادو پیدا میکنه. خلاصه غوله از توش میآد بیرون و میگه: ای پیرزن، تو میتونی هر آرزویی داشتی بکنی؛ من برآورده شون میکنم. هرچقدر پول یا زمین بخوای بهت میدم، خلاصه هرچی بخوای…پیرزنه خیلی خوشحال شد و با شادی گفت: دستت درد نکنه پسرم؛ الهی فدات شم! غوله هم با تعجب بسیار این آرزوی پیرزن را برآورده کرد معلم می گه: با کیبورد جمله بساز. شاگرد: بازی آلمان و برزیل رو کی برد؟ مردی ساعتش از کار می افته. پشتشو باز می کنه می بینه یه مورچه توش مرده. بعد می گه: آهان حالا فهمیدم رانندش مرده که کار نمی کن یه نفر قبر کن بوده؛ یه شب از سر کار برمیگرده خونه، مادرش بهش میگه: چی شده پسرم؟ چرا سر و صورتت کبود شده؟ میگه: آخه نمی دونم این آخریه چرا این قدر دست و پا می زد؟ از یکی می پرسن : می دونی پل رو برای چی می سازند؟ می گه : برای اینکه کشتیها از زیرش رد بشن اولی:آیا می دونی چرا زنبور ها گل می خورن؟ دومی:نه نمی دونم. اولی:چون دروازه بانی شون خوب نیست یه پرگاره رو جو میگیره, مربع می کشه یه روز دونفر داشتن می رفتن، یه خارجیه می یاد با ماشینش از کنارشون رد می شه و میگه: گود مورنینگ. اولی در جواب می گه: مورنینگ گود. دومی ازش می پرسه: تو به اون یارو خارجیه چی گفتی؟ می گه: هیچی، اون گفت: سلام علیکم، منم گفتم: علیکم السلام میخه میره عروسی، اون قدر قر می ده که می شه پیچ از گوسفنده می پرسن: بزرگترین آرزوت چیه؟ می گه: برای یه بار هم که شده، من جلو وانت بشینم یکی می ره در یخچال رو باز می کنه و می بینه ژله هه داره مثل بید می لرزه، بهش می گه: نترس؛ میخوام پنیر بخورم یه روز پیاز و سیر با هم دعوا می کنن، سیره به پیاز می گه: حیف که سیرم و الا میخوردم یه روز یکی میره سیگار فروشی و میگه: آقا سیگار برگ دارین؟ جواب میده: خیر. مرده میگه: پس لطفا یک بسته کوبیده بدین یه روز یه راننده کامیون به یک پیچ رسید، دولا شد و اون رو برداشت یه بار یکی می خواسته مزاحم تلفنی بشه، سر هر ساعت می ره دم کیوسک های تلفن عمومی؛ در اونا رو می زنه و در می ره یکی زنگ میزنه ???، میگه: ببخشید شماره تلفن اصغر رو دارین؟! یارو میگه: نه. مرده میگه: پس من میخونم یادداشت کنین یکی میخواسته گردو بشکنه، گردو رو میگذاره زیر پاش، با آجر میزنه تو سر در جایی یه انتخابات شد و کاندیدی پشت تریبون گفت: آقایون، چیزی که لازمه ی جامعه ی کنونی ماست رهایی از سوسیالیسم ، امپریالیسم، کمونیسم ، فاشیسم،رادیکالیسم و…. است. در این لحظه پیرمردی گفت : آقای کاندیدا لطفا یک فکری هم برای رماتیسم من بکنید یه روز یه مرده گفت: من تحقیق کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که هرکی به یه چیزی اطمینان صد در صد داشته باشه، احمقه! ازش پرسیدند: مطمئنی؟ گفت: آره، صد در صد یکی رفته بوده تماشای مسابقه دو و میدانی، وسط مسابقه از بغل دستیش می پرسه: ببخشید، اینا واسه چی دارن میدون؟! بغل دستیش میگه: برای اینکه به نفر اول جایزه میدن. یارو یه کم فکر میکنه میپرسه: پس بقیشون واسه چی دارن میدون؟ یه روز یه مرده یه چراغ جادو پیدا میکنه، دست میکشه روش؛ غولش در میاد و میگه: دو تا آرزو بکن. مرده میگه: یه نوشابه خنک میخوام که هیچ وقت تموم نشه. غوله بهش میده. مرده یه کم میخوره؛ میگه: به به! چقدر خنکه! یکی دیگه هم بده یه روز یکی با برو بچهها میره کافی شاپ . اولی محکم میزنه رو میز و میگه یه: کوکاکولا! دومی محکم میزنه رو میز و میگه: یه پارسی کولا! سومی محکم میزنه رو میز و میگه: یه پپسی کولا! آقاهه هم برای اینکه کم نیاره محکم میزنه رو میز و میگه: یه دراکولا
معلم: حسنی بگو ببینم قوی ترین رسانه در انتشار اخبار کدام است؟حسنی:آقا اجازه ، خاله زری. معلم: یعنی چه؟ حسنی: بابام میگه اگر خبری را به خاله زری برسانی در کوتاه ترین مدت و کمترین هزینه و با بالاترین دقت در سراسر دنیا پخش خواهد شد
یه روز یکی میره بقالی، میگه: آقا صابون داری؟ میگه: آره . مرده میگه: پس لطفا دستات رو بشور، به من یه کیلو پنیر بده
یه روز یه سوزنه میره بدنسازی، میشه جوالدوز یه روز چند نفر داشتند یه گربه رو پاسکاری میکردند، یکی میرسه میگه: بابا، این زبون بسته رو ول کنین؛ با توپ به هم پاس بدین! میگن: نمیشه، آخه داریم از همدیگه پیشی میگیریم از یه نفر میپرسن: چرا قرصهات رو به موقع نمی خوری؟ میگه: میخوام میکروبها رو غافلگیر کنم یه روز یکی میره میوه فروشی، یه خوشه انگور