ای ماه سجده آر و بسوزان خسوف را
((لا تقربواالصلوه)) بخوان و به هم بزن
این مستی بهم زده نظم صفوف را
نقاره ها به رقص کشاند اهل زهد را
شاعر نمود و صف تو صد فیلسوف را
می ترسم از صفای حرم با خبر شود
حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را
این واژه ها کم اند برای سرودنت
باید خودم بچینم از اول حروف را
روح القدس بیا بنشین شاعری کنیم
خورشید چشمهای امام رئوف را
محمد مهدی سیار
نقاره ها زشوق تو دارند گفت و گو
پیچیده در رواق سحر ، عطر سبز هو
از خویش می شوند رها فوج کفتران
در سایه سار این همه سیمرغ آرزو
در آستان قدسی ات ای قبله گاه مهر
هستند لحظه های حرم ، دائم الوضو
بنگر غریب خسته ی حیرت نصیب را
در ازدحام آینه ها ، غرق جست وجو
این سایه ی مکدر و درمانده آمده ست
از خاک درگه تو کند کسب آبرو
دل را دخیل بسته به لبخند روشنت
واکن گره زبغض فروخفته در گلو
مثل همیشه چشم به راه نگاه توست
این زائر نشسته در ایوان روبرو
حسن یعقوبی
پیچیده در رواق سحر ، عطر سبز هو
از خویش می شوند رها فوج کفتران
در سایه سار این همه سیمرغ آرزو
در آستان قدسی ات ای قبله گاه مهر
هستند لحظه های حرم ، دائم الوضو
بنگر غریب خسته ی حیرت نصیب را
در ازدحام آینه ها ، غرق جست وجو
این سایه ی مکدر و درمانده آمده ست
از خاک درگه تو کند کسب آبرو
دل را دخیل بسته به لبخند روشنت
واکن گره زبغض فروخفته در گلو
مثل همیشه چشم به راه نگاه توست
این زائر نشسته در ایوان روبرو
حسن یعقوبی