در ایامی که صاف و ساده بودم به فکر درس و مشق افتاده بودم
همیشه جزوه ای اندر برم بود سرم لای کتاب و دفترم بود
همه درها به رویم بسته بودم ز خرخوانی شدیدا خسته بودم
ز خواب و از خوراک افتاده بودم به بربچ پاسخ رد داده بودم
خرییت کرده بودم بیش در بیش پراندم از خودم بیگانه و خویش
به عشقم اس ام اس دیگر ندادم جگر خون می شوم افتد چو یادم
نمودم دس بسر ،عشق نهانم دلیل این حماقت را ندانم
موبایلم را همیشه آف کردم حسابی خر شدم من گاف کردم
زدم بر کامپیوتر چهار تکبیر نمودم قهر با آهنگ و تصویر
نکردم رایت آهنگ جدیدی شکستم رایتر و دستگاه و سی دی
ز خود ضبط خفن را دور کردم به شدت خویش را سانسور کردم
نه در فکر کانال ماهواره نمودم جمع دیشش را دوباره
ز فکرم دور شد لیلا و اندی فراموشم بشد آهنگ سندی
برفت از یاد آهنگ متالیک ندیدم فیلم های خوب و آنتیک
ز اینترنت شدیدا دور گشتم چو خود می خواستم مجبور گشتم
ز وبگردی نمودم ترک عادت ز بیخوابی بکردم خویش راحت
ز چت کردن نمودم توبه ای سخت خیالم شد کمی آسوده و تخت
بکردم آی دی او را فراموش نمودم لامپ خود را باز آغاز
نکردم هیچ ایمیلی را دگر باز خرییت را نکردم باز آغاز
کشاکش بود در اعماق جانم کسی آگه نمی شد از نهانم
خلاصه خویش را محدود کردم ره ابلیس را مسدود کردم
سر ساعت به پای کار بودم ز صبح تا نیمه شب بیدار بودم
نمودم در شگفت افراد خانه ندادم دست خویشانم بهانه
دگر بهر غذا کی داد کردم برای شام کی فریاد کردم
شدم راضی به خامه با مربا نبودم دیگر اندر فکر پیتزا
هر آنچه مادرم می پخت خوردم دگر من آبرویش را نبردم
همه گفتند به به چه جوانی خدا قسمت کند در زندگانی
خوشا بر حال شخص مادر او زده این بچه تاجی بر سر او
چگونه یکشبه این گونه گشته چه بوده این چنین وارونه گشته
همه اندر شگفت از کار ایام چگونه گشته اسب سرکشی رام
خلاصه کار ما درس و دعا بود به تست ونکته فکرم مبتلا بود
نمودم دوره هر درسی فراوان خریدم جزوه از آینده سازان
شدم در تست،حاذق چون قلم چی شدم دکتر پس از آن نسخه پیچی
چو تابستان شد و هنگام کنکور هزاران بار رفتم تا لب گور
ولی ما امتحان را خوب دادیم به خود ما وعده مطلوب دادیم
پذیرفته شدم در رشته ای ناب نمی دیدم چنین چیزی بجز خواب
درآمد اسم من در روزنامه زدند اسم مرا در هفته نامه
در آوردم سری در بین سرها به رویم باز شد آن بسته درها
بگفتا دختر همسایه تبریک به من تقدیم شد یک هدیه شیک
پدر بر من بگفتا آفرینا نمودی رو سفیدم نازنینا
دگر مادر نگو با شور و شادی بگفتا پاسخم را خوب دادی
به پا بنمود جشن با شکوهی به دوش خویشتن برداشت کوهی
شدم وارد به دانشگاه تهران نمودم سعی کوشش ها فراوان
گرفتم مدرکی با نمره خوب خریدم بهر آن یک قاب مرغوب
نمودم قاب یعنی ما فلانیم مهندس گشته ام و شادمانیم
به کار خوشتن مغرور بودم ز ژرفای حقایق دور بودم
شدم مشمول و دیدم چاره ای نیست دراین دنیا چو من بیچاره ای نیست
شدم سرباز و گشتم من نظامی شدم مامور بخش انتظامی
شدم افسر ولی تاجی نه بر سر شدم عاشق ولی یاری نه در بر
بما بگذشت بیهوده دو سالی پز عالی ولی با جیب خالی
گرفتم کارت در پایان خدمت شدم راحت از آن زندان نکبت
سپس در جستجوی کار بودم چو خیل دوستان بیکار بودم
بهر جایی که شد،گشتم روانه به شرک یا محل کارخانه
هزاران وعده و پیمان شنیدم ولی از آن همه چیزی ندیدم
نه من وابسته بودم بر نهادی نه شرکت کرده بودم در جهادی
نه آقازاده ای بی ریش بودم نه فردی عاقبت اندیش بودم
خلاصه هر چه من سگدو زدم بیش نبردم کاری آخر باز از پیش
در این اوضاع و احوال پریشان بدیدم من یکی از قوم و خویشان
که او بود آشنا با کار بازار شگرد اصلیش قاچاق سیگار
به من گفتا چرا بیکار هستی چرا چون دیگران سرباز هستی
بیا اینجا به نزد دوستان باش نخواهم کرد اسرار تو را فاش
بداد آن خویش گوشی را به دستم ز تحصیلات طرفی من نبستم
بدیدم مایه در بازار باشد فقط ابله به فکر کار باشد
پشیمان گشته ام از کرده خویش نبرده علم کار بنده را پیش
زکار خویش من شرمسارم نمودم شعر ایرج راشعارم
بگویم بارها با مد و تشدید که گه خوردم غلط کردم ببخشید
ندیدم روی خوش در زندگانی اگر چه رفته ایام جوانی
ساسان برمکی