خواهر کوچکم این را پرسید من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت روی دیوار و درختان دیدم بازهم خندیدم گفت دیروز خود من دید مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم بعدها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد