رفته بودم سرخاک پدربزرگم .. ای هر از گاهی برای تسکین روحیه بد چیزی نیست ..
غرق افکارم شده بودم که یکی یه سنگ انداخت کنارم .. از گشت و گذار توی خاطرات که شوت شدم بیرون دیدم جل الخالق پدربزرگم چن قدم اون ورتر نشسته ... یه دفعه آقاجون گفت : چیه پسر مگه روح دیدی ؟ و فرتی زد زیر خنده .... " این آخر کاری کچل شدیم هیچی چل هم شدیم روح آقاجون اینجا ؟" ولی مثه ایکه یه کم بلند بلند فکر کرده بودم که آقاجون گفت :" قشنگ ... چیه مگه ... تا حالا روح ندیدی ؟ "
بگذریم که چند دقیقه ای صرف شد که روح آقاجون حالیم کرد نه خوابم و نه مشکلی هست .. گاهی از این مسائل پیش می یاد .
گفتم خب آقا جون بتعریف بینیم .... چه خبر .. ( وقتی زنده بود باهاش خیلی مچ بودم ) گفت : " چی ؟ هیچی .. بابا بیچاره شدیم .. "
- چرا ... چی شده مگه ؟
- هیچی ... آقا تو این ظل گرما هی فرت و فرت برقمون می ره ما هم پختیم به جون تو ..
- جل الخالق .. مگه اونجا هم برق و ایناس ؟
- آره بابا پس چی ؟ البته ما که هنوز کامل منتقل نشدیم ...
- چرا پس ؟
- فضولی موقوف ...
- چشم .. حالا برق برای چیتونه ؟
- آی کیو ... .برق برای کولر دیگه .. فکر کردی کشته مرده ی توام که اینجا اومدم ؟ دو ساعته منتظرم بری که بیام بیرون یه تنی به آب بزنم .
( آخه اونجایی که آقاجون خاک شده به طرز خفنی خوش آب و هواس .. رودخونه ... سایه ... درخت )
- ای بدجنس .. منو بگو هر از گاهی می یام برات فاتحه می دم ..
- خب بابا قهر نکن .... اومد یه کم گپ بزنیم .. یه دو تا بطری هم آوردم آب کنم ببرم ..
- آب برای چی ؟
- اینو .... خب چون آب اینجا قطع می شه .. اونم وسط روز ... ملت تشنه بدون برق هلاک می شیم ..
- به حق چیزای نشنیده .. دیگه چی ؟
- هیچی نوه جان .. دست رو دلم نذار ... این قبره رو خواستیم با مادربزرگت بفروشیم بریم توی یه قطعه دیگه .. آقا بیا ببین قیمتا رو ... شب می خوابن صبح دوبل می شه ... تورم اقتصادی هم دهن روحای محترم رو سرویس کرده ... امروز رفتم خیر سرم گوجه بخرم شده کیلویی پونزده چوق ... آخه این یعنی چی .... دیگه قید سالاد و املت و اینا رو هم باید بزنیم .. تازه شنیدم قیمت نون هم می خواد زیاد بشه ....
- به به .. اونجا هم که شیر تو شیره ....
- اینو بگم ... دیروز مراقب یه جلسه امتحان بودم ساعت شیش تا هفت و نیم ... ملت تا نشستن امتحان بدن برق رفت ... آی کاش بودی و می دیدی که طفلکی ها مثه موش کور داشتن چیز می نوشتن ...
بینم تو کار و زندگی نداری نشستی داری منو سین جین می کنی ؟ پسر مگه تو درس و مشق نداری .. ( خدا بیامرز همیشه اینو بهم می گفت )
پاشو برو بینم می خوام یه کم استراحت کنم ..
منم مثه بچه های خوب پاشدم رفتم درحالی که فکر می کردم توی چه دنیای خوبی زندگی می کنم
در پایان این مطلب میخوام یه چیز رو اعتراف کنم اونم اینه که دلم واستون یه ذره شده بچهها همتونو از صمیم قلب دوست دارم حتی اونایی که با من بد بودن