همچنان عشق
اگر عشق نبود،
اگر عشق نبود،
-همین مفهوم معنا گریز،
همین واژة هزار معنا،-
سیاهی دفترهای مشق ما چه بود؟
و حالا نور فسفری گوشی تلفن همراهمان،
و صدای خاموش «پیامک» آن -که کسی را نیازارد!-
چه پیامی داشت؟
اگر عشق نبود،
آیا میشد لحظههای جهنمی ترافیک را تحمل کرد؟
میشد در اتوبوس نشست؟
ای عشق!
ما شهریههای کلان دانشگاه آزاد (اسلامی) را به خاطر تو میپردازیم،
در غربت شهرهای دور،
به خاطر تو در خوابگاهها به سر میبریم،
ما به خاطر تو گرد و خاک دوره سازندگی را تحمل کردیم،
به خاطر تو پای افسانههای لیبرالیستی دوران توسعة سیاسی نشستیم،
میدانی در گزار(یا گذر؟) از سنت به مدرنیسم(؟!)
چها بر ما گذشت؟
نفت هم که سر سفرههامان نیامد،
حتی گاز هم داشت از دست میرفت!!
پس ما منتظر ایران یکهزار و چهارصد و بیست هستیم،
منتظریم که بهار بیاید،
کمپزه با خیار بیاید!
...
اگر عشق نبود،
هیچ چیز نبود،
هیچ کس نبود،
هیچ سنگی روی سنگی بند نمیشد.
...
«عشق پیدا شد و آتش بر همة عالم زد»!