داشتیم به اخرای ترم نزدیک می شدیم ازاینکه دیگه نمی تونستم بچه ها رو ببینم خیلی ناراحت بودم . گفتم حداقل یه خاطره ای
از اولای ورودمون به دانشگاه تا اخرای ترم دوم بنویسم تا هر وقت اون میخونم یا هر کس اون می خونه یادش دانشگاه وبچه ها بیافته ویه ذره از دلتنگی هاش از بین بره .
روز شنبه اول مهر بود شال وکلاه کردم (نه) پرن شلوار پوشیدم تا بیام دانشگاه . خیلی دوست داشتم دوباره بیام دانشگاه و ببینم با چه کسانی هم کلاس می شم . دم سر در دانشگاه که رسیدم یه بسم الله گفتم و وارد دانشگاه شدم . سوار بر یکی از ولووهای 2007
دانشگاه شدم تا ببرتم به علوم پایه . ساعت 8 کلاس داشتم ولی
هفته های فرد . نمیدونستم تو چه هفته ای هستیم برای همین همینجوری اومده بودم دانشگاه (گفتم شاید کلاس باشه)
توی علوم پایه داشتم دنبال کلاسمون میگشتم ولی نمیدونستم که کجاست چرا که شماره کلاس تو برناممون نوشته نشده بود.گفتم
بی فایده است اومدم تو محوطه .اونجا از چند تا از بچه ها سوال
کردم که هیچکدومشون هم رشته ای نبودیم تا اینکه با اروین و باقر پور به صورت اتفاقی اشنا شدم . اونا هم مثل من داشتن دنبال
کلاس میگشتن.خیلی خوشحال شدم از اینکه با 2 تا از بچه های کلاس اشنا شده بودم. اینبار3 تایی همراه هم شدیم و داشتیم دنبال کلاس می گشتیم .1ساعتی الاف بودیم چند تا از دخترای کلاس هم مثل ما داشتند دنبال کلاس میگشتن(اول نمیدونستم بعدا فهمیدم) اونا هم مثل ما دربدرکلاس بودن(شاید بگین باید میرفتید تو سایت نگاه میکردید)به هر حال تا اینکه فهمیدیم کلاس بعدیمان کجاست .حقوق بازرگانی داشتیم بعضی از بچه ها زودتر کلاس پیدا کرده بودندوبا خیال راحت سر جاشون نشسته بودند.بعد ازیه 10 دقیقه
دیگه همه بچه ها جمع بودن .عده ای همدیگر رو میشناختن عده ای تازه داشتن با هم دیگه اشنا میشدن بعضی ها هم مثل مجسمه اونجا نشسته بودن وبه دیوارنگاه میکردن (خودش وهمه عالم میدونن که کی رو می گم)تا اینکه استاد اومد وبعد از خوشامد گویی و تبریک به مناسبت ورودمون به کلاس شروع به درس دادن کرد.تا اینکه اولین کلاسمون بی دغدغه تموم بشه. کلاس تموم شد بچه ها از هم جدا شدن وهر کدوم به راه خودشون رفتن. یه عده رفتن خونه یه عده رفتن نمازخونه ویه عده هم رفتن خوابگاه و اینجوری اولین روز دانشگاهمون گذشت. بعد از چند روزی که گذشت بچه ها کم کم داشتند با یکدیگر اشنا میشدن و هر کدوم داشتیم یه دوستی برای خودمون پیدا میکردیم من با میرعلایی و عسکری و موسوی وباقرپورهم که قبلا با اروین اشنا شده بودعادل هم تازه با دیوار ارتباط برقرار کرده بود. خانمها هم خودشون میدونن با کیا اشنا شدن (البته اونا همون روز اول با هم اشنا شده بودن).اولای ترم دخترا و پسرا بدجوری باهم لج بودن.بعضی هاشون کنفرانس علیه پسرا می دادن عده ایشون از حقوقشون تو کلاس تاریخ اسلام دفاع می کردن چند تاشون پا تخته چیزهایی علیه پسرا می نوشتن (البته پسرا هم اینکارو می کردن)بعضی ها شون هم فقط تو فکر مانتو عوض کردن بودن و کاری به اینکارا نداشتن . دو تاشون هم برای رد گم کنی تو بازارچه اطلسی وای میستادن جلو مغازه کفش فروشی تا پسرا برن بعدا برن سالار . البته این وسط پسرا هم بیکار نبودن یکیشون کنفرانس شخصیت می داد و یکی دیگه شون سر کلاس میزد زیر آواز (همونی که می خواستید ببریدش تهران) بعضی هاشون هم به متلک گفتن اکتفا می کردن.
البته خیلی از این لجبازیها منشاش استادا بودن(به قول خودمون پفک اتیش می کردن). به هرحال هر طور که بود بعد از چند ماهی کم کم بچه ها داشتن با یکدیگر مهربونتر میشدن .دیگه ازاون کنفرانسها ودر محکم بستنهاوآواز خوندنها خبری نبودوبچه ها فهمیده بودند که کلاس جای خوندن و این مسخره بازیها نیست وجای درس خوندنه و چون کم کم داشتیم به آخرای ترم نزدیکتر میشدیم و امتحانها داشت شروع میشد بچه ها یا داشتند خرخونی می کردند یا یه کارایی میکردند تا که استادا نمرشون بدن .عده ای هر هفته می رفتن سراستاد جامعه شناسی یا استادای دیگه تا خودی نشون بدن. بعضی هاشون هم همین سر کلاس با شرکت در بحث های کلاس و مورد توجه شوخیهای استاد قرار گرفتن بار خودشون رو بستن .چند تا ازحرفه ای هاشون هم که از خودشون مطمئن بودن و میدونستن با تقلبی میتونن نمره بیارن بدون اینکه به خودشون زحمت بدن وپیش استاد برن و ازشون نمره بخوان نمره هاشون تضمین کردن بچه هایی مثل خانمها( ط زاع غ ف ق گاف لاف خ ح د ه ی) یااقایان(جیم چ ح ح ا م ن...) (به ما مربوط نیست تومیتوانی از برای خودکاری بکن) .البته یکیشون هم زیاد حرفه ای نبودو تو تقلب کاری یک شیوه رو بیشتر یاد نگرفته بود(سری به سایت بزن وروش های جدیدش یاد بگیر)و به خیال خودش فکر می کرد خیلی حرفه ایه و از خودش خیلی مطمئن بودکه میتونه سر استاد( ) شیره بماله و حتی برای اینکارش چند تا برگه هم اماده کرده بود و داده بود دوستاش تا براش تقلبی بنویسن ولی از شانس بدش استاد جاش عوض کرد.
بالا خره هر جوری بود با تقلبی بدون تقلبی با استاد بدون استاد ترم اول رو گذروندیم و خیلی چیزاازاستادامون یاد گرفتیم (بعضی ها تو برگه مینویسن بعضی ها تو کتاب می نویسن بعضی ها هم اصلا نمینویسن و یا من نمیگم که ببینید و یا اهه اهه با نام و یاد خدا درس رو شروع می کنیم ومهمتر از همه هوش هیجانی( که نفهمیدم اخرش چیه) )و باید اونا روهمیشه سرلوحه زندگیمون قرار بدیم تا در.. موفق باشیم . راستی تا یادم نرفته تو ترم اول اروین وعسکری به خاطر تغییر رشته از ما جدا شدند(اروین رفت هواپیما درست کنه عسکری هم رفت مدیر بشه) اما ترم دوممون بعد یه ریکاوری دو هفته ای شروع شد. ترم
جدید با استادای جدیدو داستانهای جدید.خداییش ترم 2 ترم عجیبی
شدچرا که تغییرات زیادی درونش افتاد 2 تا از استادامون عوض شدن کلاس امار چند تا از بچه ها عوض شد و.... .
داشتم می گفتم ترم 2شروع شد این بار دیگه از اون اختلافای بین پسرا ودخترا خبری نبود بچه ها دیگه با اخلاقهای هم کنار اومده بودن و با هم مهربونتر از قبل شده بودن بیشتر از نظرات یکدیگه استفاده می کردن" تو تصمیم گیری های کلاس بیشتر با هم مشورت و تو قال گذاشتن استادا هم استعداد عجیبی داشتن در برگذار نشدن امتحانها نهایت همکاری رو میکردن و تووقت امتحانها هم با استفاده از امکانات روز(بلوتوث و...) حس انسان دوستانه خود را به همدیگه نشون میدادن .از اولای ترم دور نشیم اینا مال وسطای ترم بودهمین طور که گفتم ترم عوض شده بود استادامون هم به همین صورت. بر عکس ترم اول که استادریاضی اخمویی داشتیم وهمش میگفت هیس ترم دوم استادریاضی خنده رویی داشتیم و تا 2-3 جلسه به هم نگاه می کردیم می خندیدیم وسرکلاس یکی دیگه شون تا3-4 جلسه برامون قصه کلاغها رو می گفت تا کلاس تموم بشه (البته 1 ساعت اول درس می دادو بعد می گفت بریم یا بمونیم درس بدیم)یکی دیگه از استادا هم همون جلسه اول شروع کرد به درس دادن.5-6 هفته ای به همین منوال گذشت تا اینکه تو بعضی از درسامون همون طور که گفتم تغییراتی ایجاد شد که به مذاق بعضی ها خوش نیومد چرا که باعث شده بود عده ای شون سر کلاس (باپشت سر بچه ها یااخر کلاس نشستن )خودشون قایم کنند چراکه..... بماند. ازاینا بگذریم اتفاقای دیگه ای که تو دانشگاه افتاد یکی برگزاری انتخابات انجمن علمی و انجمن اسلامی بود (که مجبور شدم به خاطر رای اوردن شیرینی بدم)ودومی خاکسپاری چند تن از شهدا در دانشگاه بود و سومیش هم نامزدی یکی از بچه ها ی کلاس وورودش به جرگه مرغها بود(البته خبرای دیگه ای هم بودکه من ازش خبر ندارم اگه شما میدونید بنویسید).ازاینا که بگذریم هرچی که بود هر چی که شد هر جور که بودیم هر جور که شدیم هر کاری که کردیم و نباید میکردیم و هر کاری که باید می کردیم نکردیم اخره ترمه چشم به هم بگذاریم فرجه ها تموم شده وباید امتحانامون بدیم(التماس دعا) امیدوارم به هرنحوی که می تونیم امتحانا رو پاس کنیم تا همدیگه رو ترم بعد ببینیم و همچنین امیدوارم هر کس اونچه رو که تو خودش زشت می بینه و باعث آزارخودش ودیگران می شه تو خودش تغییر بده(توجه کردی) و امیدوارم ترم بعد هر وقت همدیگه رو دیدیم حداقل یه سلام خشک خالی بهم بدیم و در اخر اگه به کسی تو این 2 ترم بی احترامی شد مارو ببخشه(از طرف پسرها)دانشجو شهد گل است زنبور زمان می خوردش انچه می خوا هد خدا می داند.تا شقایق هست ما هم هستیم
به امید دیدار
نویسنده: ایمانی